چند کلمه در شرح محتوای وب‌سایت...

سرتیتر صفحه جدید

انیشتین هم فهمیده بود من تو را می آفرینم...

که گفت: آنچه در مغزتان می گذرد، جهانتان را...

 شش ماه از تولید انبوه  من می گذشت که خدا توانست تو را شبیه سازی کند

در سال  هزار و سیصد و .. با کمک مادرت

و آن شعار معروف ِ "والله بکل شی قدیر" . تازه بعد از شش شبانه روز . اعترافات را نخواندی!  خدایی تقلب شده . خدا یی حق من بود (!) آن موقع که من... . خدا داشت خدایی اش را می کرد، توی عصر حجر . افسوس که هیچ وقت خدای تو نشدم، با اینکه آفریدمت(!)

 از دیروز، شابلون تو را گذاشتم توی آب نمک . و امشب دوباره تو را کشیدم . روی همه ی سلول های تنم... با ماله . یک بنای تازه کار، اما ماهر و فداکار . روی همه چیزم خط (تو را) کشیدم .  همه ی موجودی انبار  .  بی نهایت سلول . حتی نمونه های خامی که از اولین سال   تحویل ِ تو، به من . روی میز کارم نگه داشته بودم، برای کم کردن روی تنها رقیبم مجنون . در "جشنواره بین المللی عاشق ترین های جهان"

و ساختمت، با بهره گیری از جدیدترین الگو های صنعتی "هپکو" و متد های شرکت "بنز"(؟) . فراوری شده با چای مانده و طعم آدامس مفتیِ سیب، پاستوریزه شده با بوی گند دهان یک آدم سیگاری

و منتشر شدی همزمان در سراسر سرزمین وجودم، به تعداد سلول های تن یک آدم طبیعی . مثل روزنامه - های ایران . که همیشه خبرهایشان تکراری است، با یک موضوع، یک منبع و یک هدف

تولید سری جدید از یک طرح قدیمی . زیبا تر از چند ماه پیش . سای بای ساید .  در حجم یک گوشی همراه

چاپ بیستم تو، شبانه توی زیر زمینی خانه ام در طبقه دوم . با شابکِ صفر هفتصد و... ، با الحاق چند خط از مصاحبه ی دیروم . که متن کامل آن هیچ وقت مجوز انتشار پیدا نمی کند . مگر با ارائه فوتنامه معتبر

من، تو را آفریدمت... فهمیدی (!) من
روی کاغذ هایی که با استفاده از تکنولوژی دندانهای نا متقارنت، که کار شمس را مي کرد در اشعار مولانا -  از سلول های تنم ساختم، با شیوه ی مهندسی معکوس، بدون اینکه ذره ای دخیل باشی
...
اصلا تو کجا بودی وقتی عراق سوسنگرد را گرفت و جنازه ی جهان آرا افتاد دست صلیبی ها؛ کجا بودی وقتی که تو را آفریدم، آنهم تنهایی؛ توی اسارت ؛ تو چه می فهمی اسارت یعنی چه، "كورت ونه گات" هم حرف مفت زد، فقط برای من فرق نمی کند! بپرس شاهد داری!  . حتمن پول گرفته

اسارت را تو اختراع کردی ندانسته ؛ همانقدر که نیوتن از قوانین فوتبال می دانست و من حس کردم با یقین ابراهیم آن هم بعد از اتمام موفقیت آمیز عمل پیوند اعضا آن خروس . مسعود سعد هم در يک پارتي چند ساله بود - با دوست دختر حافظ - نه زندان

منم که آزاده بودم؛ حتی پیش از آغاز جنگ تحمیلی؛ آنوقت یکی دیگر می آید و می گوید به درک! ؛ اسیر منم .  نشان به همان نشان که، من تا حالا هیچ گ. ..  نشدم .

من تو را آفریدم، کره شمالی هیچ نقشی نداشت، فقط سیم خاردار می داد؛  هنوز نمی توانی درک نمي کني؟ ببین یادت هست که (هیچی نگفتی)!  بعضی آدم ها را آدم های دیگر می سازند؛ اوه نه من به بحث های پورنو علاقه ای ندارم! منظورم چیز دیگری است،  شبيه يکي از کاردستي هاي تو، که يک نصفه روزر سيگار فروش شد! و تو از بس که خوشت آمد...؛ با همان سیستم

گذشته از این؛ من چهار سال اول دولت هاشمي را دو شيفته سيگار فروختم؛  اندازه یک آفرینش ساده مرا باور نمي کني! اصلا نکن تو به نام من "ثبت" شدی هر کاری دلت خواست برو بکن.  آخر دیوانه وقتی که با یک فنجان اورانیوم می شود تمام آدم ها روی زمین را نابود کرد، نمی شود با یک دریا... فقط یکی ساخت. اصلا بگو ببینم علم بهتر است یا ثروت؟

زل نزن به من

توی آن جعبه یک کاغذ جاساز کرده ام؛ برو بيار - نترس دستت بودی نان نمی گیرد

می خواهم یک نسخه ی مخصوص از تو؛ برای خودت چاپ کنم؛ من دیگر تمام شده ام

شصت کیلو بیشترم! من يک ساعتٍ تو ام - خودت هم مي داني ! 

-

 مثلا  نا راحتت نمی کنم- جون دلت

بخند

راستی یک بار با هم بریم ....

هه هه!
مي دانم نمي شود چون براي تو يک ساعت بيشتر نيستم

 ... بی خیال؛ پستت می کنم به آدرس خودت؛ فقط امیدوارم به اندازه ی یک صندوق پستی؛ صداقت توی وجودت باشد.

 یوااش!  آژیر نکش  آتش دو روز پیش براه افتاد، حالا دیگر رسیده... به آخرین سلول وجودم؛ من هم که نسخه ی یادگاری نمی خواهم؛ من خودم تو را آفریدم.
از سلولهای یک سرو بی ثمر؛ که فقط یک بار هنرش را نشان داد، اما نترس سرو بی ثمر است.

همين

بعد از من اگر کسي پرسيد، حرفي از اين آتشفشان خاموش نزن!
کسی که ندید؛ اسم خودش خوب است،
 فو جی یاما
نگذار روزنامه نگار ها از من سوء استفاده کنند و ناشرها... مي داني که از رمان های عشقی بدم می آید
شاعر ها؛ شاعر ها اين جماعت ِ... مي ترسم بلايي را که بر سر مجنون آوردند بر سر من بياورند! و پایم به کافی شاپ باز شود
فقط اگر خاخام ها کافرم کردند - سهراب را بياور شهادت بدهد؛ که از روي دست کي نوشت - من وضو با...!
خودت هم ايمان بياور... به من؛ و به آنچه که گفتي بودم؛ مثل آن روزی که من مومن شدم؛ در یکی از شبهای قدر،
در میدانی که به خیابان "شانزلیزه" در پاریس می رسید؛ و تعمید شدم با دستانِ "مارکس وبر" و چند تا کشیش؛ که درس خارج می خواندند در نجف! - با پخش زنده؛ و یک دوربین دو مگا پیکسلی - در حالی که صدای اذان هم می آمد
چند تا پرنده هم بخر؛ سر راهت در هيماليا؛ رها کن روی شانه ی اورست
از طرف کوهی که آشیان هیچ پرستویی نبود
و به نوار قلبم گوش بده؛ وقتی که مرا
تف می می کنی در رودخانه ی تایمز . با شامپاين هايي که از خيام تقليد نمي کنند
من ... دفتر خاطراتی که تا آنموقع خاکستر می شود

گزارش تخلف
بعدی